بلاخره تارا شیطونه یک ساله شد
خدایا جون مرسی به ماهم نی نی دادی
تارا جان خیلی دوست دارم- تو تنها دل خوشیم تو این دنیایی.
عریرم تو این یه سال تا تونستی گریه کردی اما من از ته دل عاشقتم- عزیرم ٣ روز به تولدت مونده بود که مریض شدی تاحدی که تو بیمارستان بستری شدی- مامانی وبابای برات تولد گرفته بودن بالخره ظهر تولدت ساعت ٣ مرخص شدی کوچولوی مامان.اما اینو بدون خیلی قیافت شیرینه به خدا بیرون باهت میرم همه می خان بخورنت منم کلی کیف میکنم
برای عکس گرفتن چون کلافه شده بودی کلد کریه کردی
لحظه مرخصد از یمارستاننته. من تصمیم کرفتم هیچ وقت از ناراحیات عگس نگیرم اینو با با ی یواشکی گرفته عزیزم
اینم گوشه از زحمات مامان بزرگ وبابا بزرگه. چون تو بیمارستن بودیم دیگه وقت نشد از میوهاد بسته بنی شده وشیرینی و... عکس بگیرم
نمی دونی چه قدر دوست دارم