بالخره دختر خوشگل من دوست مهربونم سه ساله شد شیطونک دستمو میگیری بهم میگی دوست دارم همیشه نمیدونم این حرفا رو از کجا باد گرفتی صبح که از خواب پا شدب بهت گفتم تارایی امروز تولدتته گفتی جشن تولد دورا گفتم نه جشن تولد تارا بعد از ظهر که با با اومد تااز در اومد تو با کمال ناباوری بهش گفتی جشن تولد تاراس براش چی خریدی بابا هم سریع به پاستیل به بیسنی بهت داد تو هم کلی ذوق کردبی گفتی وای کادو حالامن پاستل وگذاشم رو اوپن تا زیر با له نشه همش همگفتی کادوی نمو بده خاله مهری وبچه ها زنگ زدن تبریک بگن همش پاستل واز تلفن نشون می دی اونقد گفتی شمع کو فوت کنم کیک تولدت مبارک کو فرداش تو کلاس شعر بازی به کیک پختم ...