تولد سه سالگی تارا به صورت خصوصی
بالخره دختر خوشگل من دوست مهربونم سه ساله شد
شیطونک دستمو میگیری بهم میگی دوست دارم همیشه نمیدونم این حرفا رو از کجا باد گرفتی
صبح که از خواب پا شدب بهت گفتم تارایی امروز تولدتته گفتی جشن تولد دورا گفتم نه جشن تولد تارا
بعد از ظهر که با با اومد تااز در اومد تو با کمال ناباوری بهش گفتی جشن تولد تاراس براش چی خریدی بابا هم سریع به پاستیل به بیسنی بهت داد تو هم کلی ذوق کردبی گفتی وای کادو حالامن پاستل وگذاشم رو اوپن تا زیر با له نشه همش همگفتی کادوی نمو بده خاله مهری وبچه ها زنگ زدن تبریک بگن همش پاستل واز تلفن نشون می دی اونقد گفتی شمع کو فوت کنم کیک تولدت مبارک کو
فرداش تو کلاس شعر بازی به کیک پختم وبا بچه ها برات تولد گرفتیم البته از شانست تعداد کمی تو کلاس اون روز به علت وسط تعطیلی شب قدر ماه رمضون اومده بودن البته شما کلی کیف کردی
این اقا پسری که تو عکس میبینی اسمش سپهر با اینکه تو کلاس به دلیل دست بزن داشتن سرکار خانوم سرش به خراش کوچلو برداشته بازم ادب نشده ومثل خر مگس قضیه همش دور بر شماش عزیزم
یکی از مشکلات شما اینه که هر با میری پسرا دس بردار نیستن تو مهد کودک قبلیت مدبرش میگفت سهیل همش از کلاس خودش که 3 ساله توش ماد تا مواظب تارا باشه به ما مانش گفته بود بابانش گفته سهیل عاشق دخبرای خوشگل....
مامانی قول داده بودبرات روز تولدت به دوچرخه بخره ماجرا این جوری بود وقتی رفتم مامان مانتو بخره شما ومامانی بیرون مغازه با بچه ها بازی میکردید یه بچه دوخرخه بازی میکرد شما هم سوار دوچرخه بزرگه مشی و اونجا از مامانی قول میگیری برات دو چرخه بخره وبلاخره تا مامانی زنگ زد تولدت شما روتبریک بگه سریع گفتی دوچر خه میخری.... باورشون نمشد که خودت بادته فکر می کردن من بادت دادم